محل تبلیغات شما

شخصی



امیر و هدا میجنگن من ضعیف میشم امیر و امین , هدا و امین , من و هر کدوم , چرا من ناامید میشم ؟چرا ؟هیچ چیز نباید تورو ضعیفت کنه. حتی ترسی که از تهدید هم خونت از طرف خواهر و برادرت میاد 

هدا با من میجنگه من ناامید میشم و میشینم و دست از تلاش برمیدارم ،و میدون رو میدم دست حریف 

هیچکس به آنها هشدار نداده بود نی که پای دویدشان را بریده اند دخترانی که بدنیا می اورند که بال پرواز دارند، من نمیزارم کسی از لذت هام ناامیدم کنه از جمله یکی از لذت هام اعتمادهام ، رؤیاهام  و وو. 

دیگه فوقم رو تموم شده گرفتم . کارهای معوقم خیلیاش تمام شد،اگر کتابی رو نصفه خوندم به این فکرم که اون اندازشو فهمیدم نه اینکه چقدرش مونده

اگر هنری داشتم و انجام ندادم به این می اندیشم که بلدش بودم و ذوقش رو داشتم فرصت نشد چون کارهای مهم تری و مفیدتری انجام دادم 

اگر دلم میخواست ارثی ازم برسه به عزیزام میرسه چون خونه ای هست و بخشی ازش که مال منه حق منه و بعد منمیرسه به اونی که نگرانشم , اگر چه توانم کم شده و احساس پایان عمری دارم اما میدونم خدا دلش نمیاد منو نیازمند کمک های جسمی دیگران کنه و تو این مورد کمکمه. خدایا فقط ازت میخوام تو زندگیم فقط احتیاجم و درخواستهام از تو باشه و تو دستمو بگیری ،نه ههههییییچکس دیگه 

ازاین بترسم که یادم نبودی نه اینکه از ترس این دنیای فانی و زود گذر شبمو صبح کنم با اشک و غصه.

 


ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ 

ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ 

ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳـــﺖﺩﺍﺭﻡ …

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺳﺮﺧﻮﺵ

ﻣﯿﺸﻮﻡ .

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ

ﺑﻠﻨﺪ …. ﮐﻭﺗــﺂﻩ ﮐـــﻮﺗــﺂﻩ ﮐﻨﻢ

ﻭ ﭼﯿﺰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻥﻫﺎ ….

همین که با یک موزیک شاد برقصم

با یک ترانه ملایم در اوج احساس روم

وهمنوایی کنم با دلنواز ترین سرود زندگی

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭﺁﺑﯽ ﻭﺯﺭﺩ

ﻭﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭﻗﺮﻣﺰ ﺑﭙﻮﺷﻢ 

ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ 

ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻨﻢ

ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ

 ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺨﻨــــﺪﻡ

ﻫﻤﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ 

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ .

واگر تو هم مانند من یک زنی.

خودت را به صرف قهوه ای در يک خلوت دنج ميهمان کن !

براي خودت گاهی هديه ای بخر !

وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری

احساس سربلندی می کند

آنوقت ديگر از تنهايي به ديگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی

يادت باشد

برای یک زن عزت نفس غوغا ميکند! ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ . 

تهمینه_میلانی


امیر خاطره گفتناش خیلی خوبه میبره آدمو به حال و هوای غریب گذشته به جاهایی که از چشمت دور بودن یا غبار زمان روشو گرفته وقتی امیر با لحن خودشون ازشون حرف میزنه همه آدمای داستانو حاضر میبینم مقابلم ، احساس باز کردن در کمد قدیمی و دیدن عکس و نقاشی و فیلمهای زمان های دور و دراز دارم , حتی از صحنه های غم انگیز مشترکمون گریم نمیگیره دلم میخات تا آخر داستان همراهیش کنم (البته این کار همیشه ست،چون دلم میخوات اگه یه قصه ای واسه راوی شیرینه تا ابد شیرین بمونه ومن
اگر فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من داده می شد از این فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده می‌کردم. به احتمال زیاد تمام افکارم را به زبان نمی‌راندم، اما یقیناً هرچه را می‌گفتم فکر شده بود. به هر چیزی نه به دلیل قیمت آن، بلکه به دلیل ارزشی که در زندگیم داشت بها می‌دادم. کمتر می‌خوابیدم، زیرا در ازای هر دقیقه که چشم می‌بندیم، شصت ثانیه نور از دست می‌دهیم. راه را از‌‌ همان جایی ادامه می‌دادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر می‌خواستم که سایرین

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها